هنر لبخند

بسیاری از مردم کتاب ”شاهزاده کوچولو” اثر اگزوپری را می شناسند. اما شاید همه ندانند که او خلبان هواپیمای جنگی بود و با نازی ها جنگید و در نهایت در یک سانحه هوایی کشته شد. قبل از شروع جنگ جهانی دوم اگزوپری در اسپانیا با دیکتاتوری فرانکو می جنگید. او تجربه های حیرت آور خود را در مجموعه ا ی به نام "لبخند" گرد آوری کرده است. در یکی از خاطراتش می نویسد که او را اسیر کردند و به زندان انداختند. او که از روی رفتارهای خشونت آمیز نگهبان ها حدس زده بود که روز بعد اعدامش خواهند کرد می نویسد: "مطمئن بودم که مرا اعدام خواهند کرد به همین دلیل به شدت نگران بودم.

ادامه مطلب ...

سه پرسش سودمند

سه پرسش سقراط در مورد شایعه

 هر زمان شایعه ای روشنیدید و یا خواستید شایعه ای را تکرار کنید این فلسفه را در ذهن خود داشته باشید! 

در یونان باستان سقراط به دلیل خرد و درایت فراوانش مورد ستایش بود. روزی فیلسوف بزرگی که از آشنایان سقراط بود،با هیجان نزد او آمد و گفت:سقراط میدانی راجع به یکی ازشاگردانت چه شنیده ام؟ 

سقراط پاسخ داد: "لحظه ای صبر کن.قبل از اینکه به من چیزی بگویی از تومی خواهم آزمون کوچکی را که نامش سه پرسش است پاسخ دهی." مرد پرسید: سه پرسش؟ سقراط گفت: بله درست است. قبل از اینکه راجع به شاگردم بامن صحبت کنی،لحظه ای آنچه را که قصدگفتنش را داری امتحان کنیم.

ادامه مطلب ...

موشی در خانه تله موش دید

موشی در خانه تله موش دید ، به مرغ و گوسفند و گاو خبرداد ، همه گفتند : تله موش مشکل توست،بما ربطی ندارد... 

ماری در تله افتاد و زن خانه را گزید، از مرغ برایش سوپ درست کردند، گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدند، گاو را برای مراسم ترحیم کشتند و تمام این مدت موش در سوراخ دیوار می نگریست و می گریست...   

نکته اخلاقی: در این دنیا همه چیز به هم مرتبطند و کسی نمی تواند بگوید به من چه...

طنز

  • دوران قبل از دانشگاه : حسرت
  • قبول شدن در دانشگاه : صعود
  • کنکور : فتح قله اورست
  • دوران دانشجویی : سالهای دور از خانه
  • بی نصیبان از خوابگاه : اجاره نشین ها
  • امتحان میان ترم : زنگ خطر
  • امتحان پایان ترم : آوار
  • لیست نمرات دانشجویی : دیدنیها
  • مسئولین دانشگاه : گرگها
  • استادان : خشن ترین ها 
  • پاسخ مسئولین : شاید وقتی دیگر
  • دانشجوی اخراجی : مردی که به زانو در امد
  • دانشجوی فارغ التحصیل : دیوانه از قفس پرید
  • واحد گرفتن : بر سر هیچ جدال
  • مرگ استادها : جلادها هم می میرند
  • استاد راهنما : مرد نامرئی
  • درخواست دانشجویان : بگذار زندگی کنم
  • اتاق رئیس دانشگاه : کلبه وحشت
  • شب امتحان : امشب اشکی  میریزم
  • تقلب در امتحان : راز بقا
  • یادگیری : قله قاف
  • پسر شجاع : دانشجوی معترض
  • خاطرات استادها : اعترافات یک خلافکار
  • از دانشگاه تا خوابگاه : از کرخه تا راین

شعر نو به سبک دانشجویی (طنز)

اهل دانشگاهم ، روزگارم خوش نیست

ژتونی دارم ، خرده عقلی ، سر سوزن شوقی 

اهل دانشگاهم ، قبله ام آموزش

جانمازم جزوه ، مشق از پنجره ها می گیرم

همه ذرات وجودم متبلور شده است

درسهایم را وقتی می خوانم

که خروس می کشد خمیازه

مرغ و ماهی خواب است 

اهل دانشگاهم ، قبله‌ام استاد است ، جانمازم نمره 

خوب می‌فهمم سهم آینده ی من بی‌کاریست 

من نمی‌دانم که چرا می‌گویند مرد تاجر خوب است و مهندس بی‌کار

وچرا در وسط سفره ما مدرک نیست کار ما نیست شناسایی هردمبیلی

کار ما نیست جواب غلطی تحمیلی

کار ما شاید این است که مدرک در دست

فرم بی‌گاری هر شرکت بی‌پیکر را پر بکنیم

طنز

حرفی برای کسایی داری که میخوان در آینده دانشجو بشن؟ 

ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند

بچه جون درس نخون لیسانسه هاش بیکارند  

 

برای شبای امتحان چه برنامه ای داری؟ 

همیشه یه جمله ی گرانبها رو سر لوحه ی کارام قرار میدم. و اون اینه که:

ز خرخوانان عالم هرکه را دیدم غمی دارد

دلا رو کن به مشروطی که آن هم عالمی دارد  

 

از بیل گیتس ثروتمند تر هم هست؟

از بیل گیتس پرسیدند از تو ثروتمند تر هم هست؟ 

در جواب گفت بله فقط یک نفر!  پرسیدن کی؟ 

در جواب گفت سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم و تازه اندیشه ی طراحی مایکروسافت رو تو ذهنم پی ریزی می کردم، در فرودگاهی درنیویورک قبل از پرواز چشمم به این نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم دیدم که پول خورد ندارم و اومدم منصرف بشم که دیدم یک پسر بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه من و دید گفت این روزنامه مال خودت بخشیدمش به خودت بردار برای خودت.

گفتم آخه من پول خورد ندارم گفت برای خودت بخشیدمش برای خودت.

سه ماه بعد بر حسب تصادف توی همون فرودگاه و همون سالن پرواز چشمم به یه مجله خورد دست کردم تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همون بچه بهم گفت این مجله رو بردار برا خودت، گفتم پسرجون چند وقت پیش یه روزنامه بهم بخشیدی. هرکسی میاداینجا دچار این مسئله میشه بهش میبخشی؟!
پسره گفت آره من دلم میخواد ببخشم از سود خودمه که میبخشم

به قدری این جمله و نگاه پسر تو ذهن من مونده که خدایا این برمبنای چه احساسی اینا رو میگه.

زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد و پیدا کنم و جبران گذشته رو بکنم
گروهی تشکیل دادم بعد از 19 سال گفتم که برید و اونی که در فلان فرودگاه روزنامه میفروخت و پیدا کنید. یک ماه و نیم مطالعه کردند و متوجه شدند یک فرد سیاه پوسته که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردن اداره.

ازش پرسیدم من و میشناسی. گفت بله، جناب عالی آقای بیلگیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.

سالها پیش زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه میفروختی من یه همچین صحنه ای از تو دیدم

گفت که طبیعیه. این حس و حال خودم بود
گفتم میدونی چه کارت دارم، میخوام اون محبتی که به من کردی و جبران کنم
گفت که چطوری؟
گفتم هر چیزی که بخوای بهت میدم
(خود بیلگیتس میگه خود این جوونه مرتب میخندید وقتی با من صحبت میکرد)
پسره سیاه پوست گفت هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم هرچی که بخوای
گفت هر چی بخوام؟
گفتم آره هر چی که بخوای بهت میدم
من به 50 کشور افریقایی وام دادم به اندازه تمام اونا به تو میبخشم
گفت آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی
پرسیدم واسه چی نمیتونم جبران کنم؟
پسره سیاه پوست گفت که : فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم به تو
بخشیدم ولی تو تو اوج داشتنت میخوای به من ببخشی و این چیزی رو جبران نمیکنه

بیل گیتس میگه همواره احساس میکنم ثروتمند تر از من کسی نیست جز این جوان 32
ساله مسلمان سیاه پوست...

داستان یک ایمیل (طنز)

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه میشود که هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:
گیرنده : همسر عزیزم

موضوع : من رسیدم
میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می آید میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه!!